۶ روایت متفاوت از شهید احمدی روشن: با این کارها شهید نمیشوی
تاریخ انتشار: ۲۲ دی ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۴۱۱۴۴۰۰
مصطفی احمدی روشن آمد کنارم و یک نامه به دستم داد و رفت. نامه را خواندم. نوشته بود چرا پیش بچهها از من تعریف کردی. نگفتی شاید دچار غرور و خود بزرگبینی بشوم؟ - اخبار فرهنگی -
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، مصطفی احمدی روشن در 17 شهریور ماه 1358 در بیمارستان بوعلی شهر همدان به دنیا آمد. در سال 77 وارد دانشگاه صنعتی شریف شد و تحصیلات خود را در رشته مهندسی شیمی آغاز کرد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
شهید مصطفی احمدی روشن یکی از پایه گذاران سایت هستهای نطنز بود. تاثیر بسیار مطلوبی در بخش تامین کالاها و خرید تجهیزات هستهای در حوزه غنیسازی در زمان تحریمها داشت. سرانجام 21 دی ماه 1390، مصطفی احمدی روشن در حالی که عازم محل کار خود بود، دو تروریست موتورسوار با چسباندن یک بمب مغناطیسی به خودروی وی که یک دستگاه خودروی پژو 405 بود، او را به شهادت رساندند.
6 خرده روایت از زندگی این شهید هستهای به روایت نوشتارهایی از «جسارت علیه دلواپسی» ، «یادگاران 22» و «من مادر مصطفی» در ادامه میآید:
هیچ چیز دنیا او را به هم نمیریخت
18 سالگی وارد دانشگاه شریف شد. مصطفی اعتقاد داشت یک بچه مسلمان حزباللهى باید در کنار همه اهتمامهایی که دارد، درس و علم را فراموش نکند. گرفتن نمره بالا برایش مهم نبود، در عوض دنبال پروژههای واقعی و پیگیر نیازهای کشور بود.
همسرش میگوید: مسائل مالی را ریز و دقیق حساب میکرد. حواسش به این مسائل خیلی جمع بود.کم هزینه بود. مناعت طبع خاصی داشت. دو، سه دست لباس داشت که همیشه تمیز و اتو کشیده بود. خیلی به نو و کهنگیاش اهمیت نمیداد، ولی به تمیزی و مرتب بودن چرا. دوستانش میگفتند همیشه مصطفی اتو کشیده است. معمولا هم شانه و آینه همراهش داخل ماشین داشت.هر کس خیلی اذیتش میکرد، ناراحتیاش یک لحظه بود. بعد میگفت مهم نیست. حتما خیرش در این بوده. هیچ چیز دنیا او را به هم نمیریخت.
با این کارها شهید نمیشوی
ماشین سازمان در اختیارش بود، من هم سوار میشدم و با هم میآمدیم طرف تهران. عقب نشسته بود و با لب تاپش کار میکرد. رادیو را روشن کردم. از پشت زد به شانهام. «آقا، این رادیو مال شما نیست. این ماشین دولته، صداش هم مال دولته، تو که موبایل داری، هدفون بذار توی گوشت، گوش کن.» از این تذکرها که میداد، به شوخی بهش میگفتم:«مصطفی با این کارها شهید نمیشوی.» میگفت:«اتفاقا اگر مراقب این چیزها باشی، یک چیزی میشوی.»
چرا از من تعریف کردی؟
مصطفی نبود کلی از او پیش بچهها تعریف کردم. آنها میخندیدند و میگفتند: «ببین چطوری مخ تو را زده که اینطوری از او دفاع میکنی.» فردا که مصطفی آمد بچهها به او گفتند: «خوب یک شهرستانی گیر آوردی و مخش را زدی. نبودی ببینی چطور از تو تعریف میکرد؟» شب مصطفی آمد کنارم. یک نامه به دستم داد و رفت. نامه را خواندم. نوشته بود چرا پیش بچهها از من تعریف کردی. نگفتی شاید دچار غرور و خود بزرگبینی بشوم؟ من هزارتا نقطه ضعف دارم دیگر از این حرفها نزن. دو سه روز بابت همین موضوع با من سر سنگین بود. بعد هم خودش آمد سراغم.
نماز شب میخواندیم تا قد بکشیم
توی کلاس همه قد کشیده بودند جز ما دو نفر چقدر وسط حیاط مدرسه، بسکتبال بازی کردیم تا قدمان بلند شود اما نمیشد. اولین سالی بود که روزه میگرفتیم. مصطفی از کجا یاد گرفته بود نماز شب بخواند، نمیدانم. اما به من هم یاد داد. قرار گذاشتیم نماز شب بخوانیم و برای هم دعا کنیم. قبل از سحری بلند میشدیم، نماز شب میخواندیم و آرزو میکردیم قد بکشیم. من برای مصطفی دعا میکردم و مصطفی برای من. مصطفی قد کشید و یک سر و گردن از همه ما بالاتر شد.
سعی کن نترسی
مصطفی اصلا دوست نداشت پسرش لوس باشد. مثلا در مورد غذا خوردن تأکید میکرد که "بسمالله" بگوید و به او میگفت: هر کاری را که شروع میکنی بسمالله بگو .یک سری چیزها را به خود علیرضا میگفت. مثلا میگفت: «سعی کن نترسی، هیچوقت. وقتی با هم کشتی میگرفتند همیشه به علیرضا میگفت سعی کن نترسی و حمله کن.» خیلی دوست داشت مراسم عزاداریها و مسجد ببردش. خودش اگر نمیتوانست میگفت با دیگران حتما برود. خیلی تاکید داشت شجاع بار بیاید.
روزنگار شهادت
همسر شهید روز شهادت احمدی روشن را اینگونه روایت میکند: 21دی ماه سال 90؛ روز شهادت مصطفی، ساعت 8صبح بود. آقا مصطفی معمولا سیاه نمی پوشید، مثلا این طور نبود که دهه اول محرم را کامل سیاه بپوشد. سال 90 یعنی همان سالی که شهید شد گفت: «من امسال میخواهم تمام محرم را مشکی بپوشم.»صبح روز حادثه که نزدیک اربعین بود، وقتی سیاه پوشید گفتم: «چرا سیاه میپوشی؟» خندید و به شوخی گفت: «دلم میخواهد».زیاد اهل تظاهر نبود، مثل همیشه از خانه رفت بیرون. صدای آسانسور را شنیدم رفت. من علیرضا را بردم مهد بعد برگشتم خانه. امتحان داشتم، درس میخواندم.
بعد پسرخالهام زنگ زد، او در دفتر نهاد ریاست جمهوری کار میکند. مصطفی را به اسم مصطفی احمدی میشناختند نه مصطفی احمدی روشن. پسرخالهام آن روز تلفنی پرسید: «فامیلی آقا مصطفی چیست؟» گفتم:«احمدی روشن.» بعد تلفن را قطع کرد. نفهمیدم چرا تلفن قطع شد.ساعت نه و نیم صبح بود. من داشتم درس میخواندم، نگران نشدم ولی چند دقیقه بعد ناگهان حالم بهم ریخت. زنگ زدم به پسرخالهام نپرسیدم ماجرا چیست؟ گریه کردم، فهمیدم. چطوری فهمیدم را نمیدانم؟ حالم بد و بدتر میشد تا اینکه گفتند: «آقا مصطفی در دم شهید شده، حتی زخمی هم نشده.»
تلفن را قطع کردم. زنگ زدم به مادر آقا مصطفی. بعد یکی از دوستانش زنگ زد. چیز تازه ای میگفت. گفت: «مصطفی در بیمارستان است.» فوری به او گفتم: «دروغ میگویی» گفت: «نه» بعد گفت: «به دلیل مسائل امنیتی مصطفی پیش ماست.» این را که گفت، گفتم: «حالا مثلا این چیزی که میگویی اگر درست باشد خب باید بگویی کدام بیمارستان است؟» گفت: «بیمارستان لبافی نژاد.» این بیمارستان از خانه ما زیاد دور نبود. منزل خالهام هم نزدیک آنجا است. آژانش گرفتم و رفتم که بروم به بیمارستان.
آن روز ترافیک سنگینی توی تهران بود، ماشین جلو نمیرفت. به ناچار پیاده شدم. داشتم میدویدم که موبایلم زنگ خورد. پسرخالهام بود گفتم: «دارم میروم بیمارستان مصطفی را ببینم.» گفت: «مصطفی بیمارستان لبافی نژاد نیست.»من آنجا یقین کردم که وقت مصطفی رسیده است و خوابم تعبیر شده است.
انتهای پیام/
منبع: تسنیم
کلیدواژه: شهدای ترور شهید خانواده شهدا شهدای هسته ای شهدای ترور شهید خانواده شهدا شهدای هسته ای مصطفی احمدی روشن پسرخاله ام آقا مصطفی نماز شب بچه ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tasnimnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تسنیم» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۴۱۱۴۴۰۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
شوراها مردمی سازی کارها را در اولویت قرار دهند
ایسنا/هرمزگان سرپرست فرمانداری ویژه میناب گفت: شوراها مردمی کردن کارها را در اولویت قرار دهند و ما به عنوان خدمتگزار ملت پشتیبانی میکنیم زیرا کار مردمی باعث ایجاد نشاط در روستاها میشود.
همایش روز شوراها امروز جمعه هفتم اردیبهشت با حضور سرپرست معاونت استانداری و فرمانداری ویژه در بخش سندرک برگزار شد.
محمد رادمهر در این همایش گفت: این هنر انقلاب است که در سطح روستا، شهر، بخش و شهرستان کار را به مردم واگذار کرده تا توسط منتخبین مردم انجام شود و این را باید قدر بدانیم.
وی تصریح کرد: خدمت به مردم جزء برجستهترین کارهاست و اگر گرهای از کار مردم بازک نید، بدانید این فضیلت بسیاری دارد که قابل وصف نیست.
سرپرست فرمانداری ویژه میناب با اشاره به اهمیت نقش شوراهای اسلامی گفت: شوراهای اسلامی نهادی بیبدیل هستند که به قانون اساسی ما رنگ جدیتر و عملیاتیتری دادند و اتصال حاکمیت با مردم را تکامل بخشیدند و انقلاب اسلامی مردمیتر شد.
رادمهر با تأکید بر رعایت قانون اظهار کرد: ما و شما باید مجری قانون باشیم.
در این همایش بخشدار بخش سندرک و رئیس شورای اسلامی بخش سندرک گزارشی از عملکرد در سطح روستا و بخش ارائه، مسائل و مشکلات را نیز بیان کردند و در پایان هم از شوراهای اسلامی شهر و روستا بخش سندرک تجلیل شد.
انتهای پیام